نگرش شهيد مطهرى به علم مدرن
منبع:روزنامه ايران
مى دانيد كه در حدود ۴ قرن پيش يعنى در قرن شانزدهم، در علم و منطق تحولى پيدا شد و ۲ نفر از فيلسوفان بزرگ جهان كه يكى انگليسى (بيكن) و ديگرى فرانسوى (دكارت) است، پيشرو علم جديد خوانده شدند. بويژه بيكن نظرى درباره علم دارد كه اين نظر، همه نظريات گذشته را دگرگون كرد. اين نظر كه منشأ ترقى علوم و تسلط زياد و فوق العاده انسان بر طبيعت بود، عيناً منشأ فاسد شدن انسان ها شد؛ يعنى اين نظريه هم طبيعت را به دست انسان آباد كرد و هم انسان را به دست خود انسان خراب و فاسد كرد. اين نظريه چيست؟
قبل از بيكن، اكابر بشر اعم از فلاسفه - بويژه اديان - علم را در خدمت حقيقت گرفته بودند نه در خدمت قدرت و توانايى؛ يعنى وقتى انسان را تشويق به فراگيرى علم مى كردند، تكيه گاه اين تشويق اين بود كه اى انسان، عالم باش! آگاه باش! كه علم، تو را به حقيقت مى رساند؛ علم وسيله رسيدن انسان به حقيقت است، و به همين دليل علم، قداست داشت؛ يعنى حقيقتى مقدس و مافوق منافع انسان و امور مادى بود. هميشه علم را در مقابل مال و ثروت قرار مى دادند: آيا علم بهتر است يا مال و ثروت؟ مى بينيد در ادبيات ما - چه فارسى و چه عربى - ميان علم و ثروت مقايسه مى كنند و آن وقت علم را بر ثروت ترجيح مى دهند.
علم دادند به ادريس و به قارون زر و سيم
آن يكى زير زمين و دگرى فوق فلك
اميرالمؤمنين على (ع) در جمله هايى كه در نهج البلاغه است ميان علم و مال و ثروت مقايسه مى كند و علم را بر مال و ثروت ترجيح مى دهد. هميشه (در اديان) به علم به عنوان امرى مقدس و مافوق امور و منافع مادى نگاه مى كردند و معلم يك مقام قدسى داشت. على (ع) مى فرمايد: من علمنى حرفاً فقد صيرنى عبداً.(۱) ببينيد قرآن كريم مقام علم و قداست علم را تا كجا بالا برده كه در داستان خلقت آدم و تعليم اسما و سجده ملائكه مى فرمايد: اى ملائكه! اى فرشتگان من! به آدم سجده كنيد به دليل اين كه آدم مى داند چيزى را كه شما نمى دانيد.
بيكن نظر جديدى ابراز كرد و گفت: اينها براى انسان سرگرمى است كه دنبال علم برود براى اين كه مى خواهد حقيقت را كشف كند، (با اين توجيه كه) خود كشف حقيقت، مقدس است؛ نه، انسان علم را بايد در خدمت زندگى قرار دهد؛ آن علمى خوب است كه بيشتر به كار زندگى انسان بخورد، آن علمى خوب است كه انسان را بر طبيعت مسلط كند، آن علمى خوب است كه به انسان توانايى بدهد. اين بود كه علم، جنبه آسمانى خودش را به جنبه زمينى و مادى داد؛ يعنى مسير علم و تحقيق عوض شد و علم در مسير كشف اسرار و رموز طبيعت افتاد براى اين كه انسان بيشتر بر طبيعت مسلط شود و بهتر بتواند زندگى كند و به عبارت ديگر، رفاهش را بهتر و بيشتر فراهم كند.
البته اين نظريه، از يك نظر به بشريت خدمت بسيار بزرگى كرد، چرا كه علم در مسير كشف طبيعت، براى تسلط انسان بر طبيعت و بهره مند شدن او از طبيعت افتاد و از اين نظر بسيار خوب بود. اما در كنار اين، علم ديگر آن قداست و والايى و مقام قدس و طهارت خود را از دست داد. الآن هم اگر توجه كنيد براى دانشجويان و طلاب علوم دينيه اى كه در حوزه ها و با معيارهاى قديم تحصيل مى كنند، علم همان ارزش را دارد، همان ارزشى كه مثلاً كتاب «آداب المتعلمين» و يا كتاب «منيه المريد» شهيد (ثانى) بيان كرده است و آن كتاب ها پر از روايت و حديث (در فضيلت علم) است. اين است كه براى آنها علم، يك قداست و طهارتى دارد. مثلاً وقتى مى خواهيم در يك حوزه علم، درس بخوانيم (بهتر است) وضو بگيريم و با طهارت براى تحصيل برويم. براى يك طلبه، استاد و معلم يك احترام و جلالت و قداست خاصى دارد. يك طلبه واقعاً در عمق روحش نسبت به استادش خضوع دارد. اگر بخواهد علم را براى مال تحصيل كند، در خودش احساس شرم مى كند كه من علم را تحصيل كنم براى اين كه در عاقبت پولى گير من بيايد! يا يك معلم اگر بخواهد تعليم دهد و تعليمش را در ازاى پول و مزد و اجر قرار دهد، اين را تنزل مقام علم مى داند.
ولى در تحصيلات جديد كه ادامه همان روش بيكن است، اصلاً مسأله تعليم و تعلم آن قداست خود را به كلى از دست داده است. يك دانشجو وقتى تحصيل مى كند، تحصيل براى او يك عمل مقدماتى براى زندگى است. [طبق اين روش] ديگر فرقى نيست ميان اين كه يك انسان در مدرسه و دانشگاه درس بخواند براى اين كه فردا دكتر و مهندس شود و يك زندگى خوب فراهم كند و يا اين كه در بازار، شاگرد يك تاجر و يا يك عطار و بقال شود. اودنبال پول مى دود و آن ديگرى هم دنبال پول مى دود. درباره معلم خودش هم فكر مى كند كه اين فرد، در ماه چند هزار تومان حقوق مى گيرد و در ازاى حقوقش بايد اين حرف ها را در اينجا بزند. عملاً هم ما مى بينيم كه شاگرد پشت سر استاد، ده تا فحش هم ممكن است بدهد و هيچ در وجدان خود احساس شرم نمى كند و براى او مسأله اى نيست.
بيكن گفت: علم براى قدرت و در خدمت قدرت؛ دانايى براى توانايى نه براى چيز ديگر. اين نظريه در ابتدا اثر بد خودش را ظاهر نكرد ولى تدريجاً كه بشر از علم، فقط توانايى و قدرت مى خواست، به جايى رسيد كه همه چيز در خدمت قدرت و توانايى قرار گرفت.
الان چرخ دنيا بر اين اساس مى گردد كه علم به طور كلى در خدمت قدرت هاست. هيچ وقت در دنيا علم به اندازه امروز اسير و در خدمت زورمندان و قدرتمندان نبوده است و علماى تراز اول عالم، اسيرترين و زندانى ترين مردم دنيا هستند. عالم ترين فرد، مثلاً آقاى اينشتين است ولى علم اينشتين در خدمت كيست؟ در خدمت روزولت. اينشتين نوكر آقاى روزولت است و نمى تواند نباشد. چه در اردوگاه امپرياليزم و چه در اردوگاه سوسياليزم همينطور است، فرق نمى كند؛ در همه جا علم درخدمت قدرت است. الان دنيا را قدرت مى چرخاند نه علم. اين جمله را كه مى گوييم: «دنياى ما دنياى علم است.» بايد اندكى تصحيح كنيم؛ دنياى ما دنياى قدرت است نه دنياى علم، به اين معنا كه علم هست ولى نه علم آزاد، بلكه علم در خدمت قدرت و زور و توانايى. علم امروز اسير است و آزاد نيست و لهذا هر اختراع و اكتشافى كه در دنيا رخ مى دهد، اگر بشود آن را در خدمت زور قرار داد و از آن يك سلاح مهيب خطرناك و وحشتناكى براى كشتن انسان ها ساخت، اول آنجا از آن استفاده مى شود، [وقتى كاملاً در آن جهت استفاده شد] آن وقت در خدمت كارهاى ديگر بشر قرار مى گيرد؛ يعنى اول درخدمت زور قرار مى گيرد، مگر اين كه اكتشافى باشد كه به درد زور نخورد. احياناً در ابتدا اكتشاف را بروز نمى دهند و تا وقتى كه لازم باشد، اين سر را حفظ مى كنند براى اين كه «زور» به آن احتياج دارد.
راهى كه بيكن طى كرد خواه ناخواه به آنچه كه ماكياول و بويژه نيچه گفته است، منتهى مى شود.
۱. كسى كه يك حرف به من بياموزد، مرا بنده خودش ساخته است.

پی نوشت

* مكتوب حاضر، گزيده اى از كتاب «انسان كامل» استاد شهيد مطهرى است كه تحت عنوان بحث «نظريه بيكن و تأثيرات آن» آورده شده است.